اتل متل حکايت , هزار و يک روايت
حکايت از تو و من , مونده تو کوي و برزن
اين حکايت دروغ نيست , چراغ بي فروق نيست
قصه بار و دوش , عشق يه مشکي پوش
عشق يه مشکي پوش ......
حرف دو دو تا چهار تاست , قصه موج و درياست
نقل يه مشکي پوش , که عشقش آبروش
بذر جدايي داشتن , غم به دلش گذاشتن
شاد بود ازش که عشقش , مشکي پوش رفت و خوندش
مشکي پوش رفت و خوندش
نيازش از زمونه يه دل بود و يه لونه
که توش ترانه باشه , موندن بهانه باشه
مثل پرآشتي بود , چون عشقش بهترين بود
عشقش پر از خدا بود , صداش بي انتها بود
اتل متل يه قصه , بي غم و درد و غصه
قصه اي که هنوزم تو گفتنش ميسوزم
مشکي پوش مثل سنگ , با غصه هاش ميجنگ
ميجنگه تا هميشه , قصه تموم نميشه
قصه تموم نميشه ...