با سخن، آيينه در آيينه مي پردازمش
او تجلا مي نمايد، من غزل ميسازمش
با دل تنگ صبورم، با دو چشم عاشقم
تا بخواهد مي سرايم، تا بُوَد مينازمش
منزلي در پيشرو داريم هر دو يك سفر
اوهمي آرد به پايان، من همي آغازمش
عشق او گرديده است از چشمهاي من علم
من ز رسوايی، به رنگ تازه مي افرازمش
او همايي از بلنديها و از پروازهاست
من به سايه سايه، همپايي و همپروازمش